آزادی از جمله مفاهیم مظلومی است که همیشهی
تاریخ مورد جفا و ستم قرار گرفته است، همه جا از آن بحث شده است و نامش
برده شده است. ولی غریب است هم ظالمها برایش سینه چاک بودهاند و هم
مظلومها طالبش بودهاند. بالاخره حکایتش عجیب و غریب است. همه جا رد پا
دارد به همه چیز ربط دارد فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ... شاید معمای مفهوم
آزادی زمانی حل شود.
حال اگر آزادی را با اصول و مفاهیم مناسب تعریف و تبیین نکنیم جدا کردن و متمایز کردن آن از مفاهیم دور سخت خواهد شد، چه برسد به تمایز آزادی از شبه آزادی یا خرده آزادی که قطعا غیر ممکن خواهد بود.
شما آزادی را در نظر بگیرید، بدون توجه به قانون مثلا راننده آزاد است که به هر طرف که میخواهد در هر مسیری که دوست دارد با سرعت دلخواه و به روش مورد پسند خود رانندگی کند. بدون توجه به قانون این شکل از آزادی، آنارشیسم و هرج و مرج خواهد بود. اگر به همین منوال ادمه دهیم و آزادی را در کنار یک یک مفاهیم دیگر قرار دهیم و بحث کنیم مجالی مناسبتر لازم خواهد شد. این مقدمهای اندک برای مقصود و منظور ما کفایت میکند و به ما اجازه میدهد که آزادی را در کنار دین بگذاریم. مثلا مسئله حجاب در کنار آزادی، اگر حجاب را در نهایت تک بعدی و تک سویی مورد نظر قرار دهیم و حجاب را حصار و رعایت آن را حفظ و قرنطینه حساب کنیم، باید ببینیم نفع و زیان این قرنطینه متوجه چه کسانی خواهد شد، چه کسانی را از چه چیزهایی محروم میکند و چه کسانی را از چه چیزهایی بهرهمند میسازد. حال اگر ذرهای لطافت و انعطاف به خرج دهیم و حجاب را از حصار بودن به سمت حریم بودن ببریم، آیا اجازهی حفظ حریم دادن به یک شخص ضایع کردن حق اوست یا احیای و اعطای حق او؟
اصلا قدمی فراتر و جلوتر میگذاریم و افراد را مجبور به حفظ حریم فرض میکنیم، دیگر از این بالاتر و پررنگتر و سنگینتر نخواهد بود که ما معنای حجاب را اجبار به حفظ حریم معنی کنیم. شاید اعتراض شود چرا اینگونه یک جانبه پیش میرویم. چه بسا کسانی پیدا شوند و بگویند که ما دوست نداریم برای خود حریم داشته باشیم و میخواهیم در دسترس باشیم، آن وقت چه؟
بله اگر فی الواقع مسئله، مسئلهی شخصی و کاملا خصوصی باشد میتوان بحث کرد، که اگر کسی پیدا شد و نوع پوشش افراد را در حریم خصوصیشان مورد تجسس قرار داد یا در موردش نظری اعمال کرد، این دقیقا نقض حریم و حقوق اولیه افراد است و مغایر با آزادی است. ولی قدر مسلم مسئله به این شکل نیست، کسانی که به بهانه آزادی در مقابل حجاب صف کشیدند و سعی و تلاش میکنند مسئله را به این شکل طرح کنند ولی قالب منطقی و ماهیت حقیقی این اجازه را نمیدهد، البته اگر دوست داشته باشیم بحث را با قالب منطقی و ماهوی پیش ببریم والا فضای ژور نالیستی و فشاری همان را میطلبد که اینگونه آزادی خواهان میطلبند.
جان کلام اینکه بهتر است روش مند و عالمانه پیش رو باشیم با حریت نه منفعلانه و تب و تاب دار، بهتر است آزادی و یا هر مفهوم دیگر را با شعور و معرفت و با مبنا آغاز کنیم، خوب گوش کنیم تا بتوانیم خوب حرف بزنیم و نیکو مجادله کنیم.
«قبله و محراب من ابروی دلدار است و بس
این دل شوریده را با اینچه و با آن چهکار
چونکه اندر هر دو عالم یار میباید مرا
با بهشت و دوزخ و با حور و با غلمان چهکار»[1]
قرآن کریم هدف از خلقت انسان را عبودیت و بندگی نسبت به حقتعالی برشمرده است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ »؛[ذاریات، 53] «جن و انس را جز براى پرستش خود نیافریدهام.»
امام صادق علیه السلام میفرماید: «الایمان حالات و درجات و طبقات و منازل»؛ ایمان در افراد، حالات گوناگون و درجات و نیز مراحل و مراتب مختلفى دارد.[2]
و لذا هر یک از آنها حقتعالی را در حدودشعاع فکر خویش عبادت میکنند. «ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک عباده العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار.»، گروهی خدا را به انگیزه ثواب و پاداش میپرستند، این عبادت تاجران و بازرگانان است. وگروهی خدا را از روی ترس میپرستند، این عبادت غلامان و برده صفتان است. و گروهی خدارا از روی سپاسگزاری میپرستند، این عبادت آزادگان است.[3]
بالاترین نوع عبادت، عبادت احراری و یا همان عبادت آزادگان است که حقتعالی را نه از روی ترس از جهنم و نه به طمع رسیدن به بهشت عبادت میکنند بلکه او را تنها برای ذات مقدسش میپرستند.
«خلاف طریقت بود کاولیا /تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست /تو در بند خویشی نه در بند دوست»[4]
و حضرت امیرالمومنین در بیانی شیرین به این مطلب اشاره میکند: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ.»؛ من خدارا برای ترس از جهنم و طمع به بهشت عبادت نمیکنم، بلکه چون او را شایسته عبودیت دیدم عبادت میکنم.[5]
«نان و حلوا چیست ای نیکو سرشت /این عبادتهای تو بهر بهشت
نزد اهل دین بود دین کاستن/در عبادت مزد از حق خواستن
رو حدیث ما عبدتک ای فقیر /از کلام شاه مردان باز گیر
چشم بر اجر عمل از کوری است/طاعت از بهر عمل مزدوری است.»[6]
در همین زمینه امام سجاد علیه السلام میفرمایند: «قال علی بن الحسین علیه السلام: انی اكره ان اعبدالله لاغرض لی ولثوابه. فاكون كالعبد الطمع المطیع ان طمع عمل و الا لم یعمل و اكره ان اعبده الا لخوف عقابه فاكون كالعبد السو ان لم یخف لم یعمل. قیل فلم تعبده قال لما هو اهله بایادیه علیّ و انعامه.» دوست ندارم كه هدف من در پرستش خداوند, تنها پاداش او باشد كه در آنصورت من مانند برده طمعكار و فرمانبرداری خواهم بود كه اگر طمع در نهادش باشد عمل میكند و گرنه از كار بازمیایستد. همچنین میل ندارم كه خداوند را تنها از جهت ترس عقابش بپرستم و مانند بنده بدكاری باشم كه اگر نترسد عمل نكند. عرض شد پس بر چه اساس خدا را میپرستی فرمود: از این جهت كه او با نیكیهائی كه به من كرده و نعمتهائی كه عنایت فرموده شایسته پرستش است.[7]
و این افرادی که عبادت احراری داشتهاند فردای قیامت هم به آن هدف و آرمان خود که بودن در کنار معشوق است میرسند.
قال امیرالمومنین علیه السلام: «العارف اذا خرج من الدنیا لم یجده السائق و الشهید فى القیامه و لا رضوان الجنه و لا مالك النار فى النار قیل و این یقعد العارف قال علیه السلام فى مقعد صدق عند ملیك مقتدر.»؛ حضرت وصى امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: عارف كه از دنیا به در رفت، سائق و شهید او را در قیامت نمىیابند، و رضوان جنت او را در جنت نمىیابد، و مالك نار او را در نار نمىیابد. یكى عرض كرد: عارف در كجا است؟ امام فرمود: او در نزد خدایش است.[8]
بنابراین اگر چه عبادت برای رسیدن به بهشت و یا نرفتن به جهنم ارزش خاص خود را دارد، ولکن مرحله نهایی نیست پس باید همتها را بالا برد، و عبادت آزادگان را انجام داد و حقتعالی را برای ذات پاکش عبادت نمود.
«نه جنت جویم و نه حور نه انهار میخواهم/بتو ارزانی ای زاهد که من خود یار میخواهم
شهان مملکت فردوس را باری بدست آرید/که من درویش عالی همتم دیدار میخواهم»[9]
پینوشت:
[1].حافظ
[2].اصول کافی، ج2، ص38
[3].نهج البلاغه فیض، حکمت229
[4].سعدی
[5].بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج67 ، ص 234
[6].شیخ بهایی
[7].بحار الانوار، ج67، ص210
[8].بحر المعارف، چاپ سنگی، ص4
[9].حافظ
به راستی آزادی به چه معناست؟
اگر معنای آزادی یعنی بی بند و باری پس چرا قرآن و اهل بیت بدان تاكید كردند؟
اصلا آزادی منشی چطور تفسیر می شود؟
آیا آزادی با دین داشتن معنا پیدا میكند یا اصلا كسی دین هم نداشته باشد باید آزاده باشد یعنی آیا آزادگی با انسانیت ارتباط دارد؟
در پاسخ به این سؤالات باید توجه داشت كه آزادگی، منشی انسانی است، گر چه كسی دین نداشته باشد. این را میتوان در آخرین سخن های سیدالشهدا «علیه السلام» به وضوح درک كرد:
امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا پس از آنکه همه یارانش به شهادت رسیدند، به تنهایی مشغول نبرد بودند، تیرها و نیزهها از هر سو بدن مبارک امام را نشانه میگرفتند، در این هنگام لشکر انبوهی به فرماندهی شمر بن ذی الجوشن، بین امام و خیمههای آنحضرت فاصله شدند و قصد حمله به خیمههای امام را داشتند، امام فرمود: ای پیروان آل ابی سفیان اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید، در دنیایتان آزاده باشید و اگر فکر میکنید عرب هستید به اصل و نسب خودتان برگردید و ... تا من زنده هستم به خیمهها حمله نکنید.[1] من با شما جنگ دارم، چرا سراغ اطفال و زنان میروید؟
در این جملات، حضرت سیدالشهدا، آزادگی در دنیا را از كوفیان خواسته؛
یعنی رعایت اخلاق و قوانین عمومی جنگها را که در میان همه اقوام جهان
معتبر است و اشاره به این حركت غیر اخلاقی و خلاف قوانین جنگی كرده است.
ثانیاً: حضرت، آنها را به رعایت برخی اخلاق نیک عربها دعوت نمودند و به
عبارتی چنین فرمودند که اگر مسلمان نیستید، عرب که هستید! پس چرا قوانین
پذیرفته شده در جامعهی عربی را زیر پا میگذارید؟!
خلاصه اینکه هر
جامعهای - چه دیندار و چه بیدین- برخی ویژگیهای مثبت وجود دارد و
عربها نیز - حتی قبل از اسلام- با تمام نکات منفی، اما نکات مثبتی؛ چون
عدم تعرض به زنان و کودکان تا پایان جنگ در میان آنها وجود داشته که عمل به
آن، نوعی آزادگی به شمار میآمد. امام نیز ایشان را به همین آزادگی دعوت
مینمود.
با توجه به این مطلب مشخص شد كه آزادگی منحصر در دینداری نیست بلكه حتی افراد بی دین هم باید به این آزادی التزام داشته باشند.
پی نوشت:
[1].فصاح الحسین (ع) ویلكم یا شیعة آل أبی سفیان! إن لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا فی دنیاكم هذه و ارجعوا إلی أحسابكم إن كنتم عربا كما تزعمون قال: فناداه شمر لعنه الله ما تقول یا ابن فاطمة؟ فقال: إنی أقول أقاتلكم و تقاتلوننی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم من التعرض لحرمی ما دمت حیا. اللهوف، ص 119.
بعضی
كلمات در اصل معنایی زیبا و ارزشی دارند لكن با تفسیرهای غلط و نادرست از
این واژه های زیبا معانی برخلاف معنای اصلی آن برداشت میشود و در حقیقت
این الفاظ مظلوم واقع میشوند و معنای اصلی و حقیقی خود را از دست میدهند،
یكی از این واژها، واژه مقدس «آزادی» است كه در دین ما معنای والایی دارد و
آن عبارت است از رها شدن از بردگی و اطاعت غیر خدا، رهایی از بندگی و
اطاعت نفس و نیز شیطان و در یك كلام آزادی یعنی بندگی خدا.
متاسفانه
اكنون شاهدیم چه سوء استفادههایی از این كلمه مقدس شده و به نام آن چه
جنایتها كه نكردهاند. امروزه در جهان غرب با اینكه ندای تساوی زن و مرد
سر دادهاند جنایاتشان به زن اگر بیشتر از دوران جاهلیت نباشد كمتر نیست.
به نام آزادی زن را از خانه كه محل تربیت كودك بوده به مراكز فحشاء كشاندهاند تا با جذب مشتری منبع درآمدی برای صاحبان این مراكز باشند.
به نام آزادی زن را به امور مشقت بار سوق دادند تا با این كار جیب سرمایه داران غربی را پر كرده و جسم و روح زن را فرسوده گردانند.
به نام آزادی از وجود زن برای فروش لوازم آرایش و ساخت فیلمهای منافی عفت و جذب جوانان به سینما كرده تا با این كار در تجارت خود موفق باشند و صاحب سود كلانی شوند.
به نام آزادی دختر شایسته و نمونه سال را انتخاب نموده و با چاپ عكسهای عریان در مجلات و روزنامهها از وجود آنان برای جذب بیشتر مشتری استفاده میكنند.
امام خمینی «ره» در این مورد میفرمایند:
یكی از نقشههای دشمن، كشیدن جوانان به مراكز فحشا بود كه موفق شدند و كشور ما را از جوانانی كه عضو فعال جامعهاند تهی كردند و مغزهای آنان را از قوه تفكر خلع سلاح كردند كه هر چه از این كشور آفت زده و غرب زده بچاپند و به یغما ببرند، همگان بی تفاوت باشند. ابر جنایتكاران كه ادامه حیات خود را در اسارت ملتها بویژه ملتهای اسلامی میدانند برای پیروزی هر چه سریعتر نقشه هایشان چه راههایی را كه برای انحراف و فاسد كردن بانوان مظلوم در پیش گرفتند و با ظاهر فریبندهای به اسم زن مترقی نسبت به زن این قشر انسان پرور و آموزگار چه ظلمها و جنایتها نمودند.[1]
رهبر انقلاب نیز در بیانی فرمودند: عزیزان من در داخل مرزهای ملتها، كسانی هستند كه متاسفانه همان كاری را میكنند كه سازمان سیا آمریكا به وسیله قلم به مزدهای خود در مجلات و مطبوعات دنیا پخش میكنند.[2]
پی نوشت :
[1]. زن از دیدگاه امام خمینی ص 100.
[2]. بهشت جوانان ص 47.
آزادی در عرصههای مختلف دارای قیودی است و عملا برای اینکه مردم یک جامعه در امنیت و آرامش قرار گیرند باید آزادی محدود شود، زیرا نتیجه آزادی مطلق و یله و رها، چیزی جز هرج و مرج نمیباشد. مرحوم شهید مطهری (ره) در این زمینه میفرمایند: «بدیهی است که آزادی مطلق امکان ندارد در جامعه باشد لازمه طبیعت جامعه این است که آزادیها محدود شود یعنی آزادی هر فرد به آزادی فرد دیگر محدود گردد.»[1]
«حتی آنار شیستهایی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار
آزادی از تمام قوانین و قیود اجتماعی را سردادند، آنها هم به حدود و قیودی
معتقد بودند و در عمل آنها را رعایت میکردند.»
«خلاصه آزادی به معنای مطلق که انسان هر چه اراده کرد برایش مباح باشد، نه منطقی است و نه ممکن»[2].
حال که باید این آزادی مطلق قید بخورد سوال این است که حد و مرز آن چه می باشد؟
حد آزادی در غرب، منافع مادی میباشد در قالب اینکه شخص در چهار چوب قانون آزاد است، و یا تا زمانی که امنیت کشور و حکومتشان در خطر نیفتد آزادند و الا آزادی محدود میشود، بنابراین آزادی در دنیای مادّی غرب هم قیودی دارد، و این مرزها، مرزهای مادّی است. اما ارزشهای اخلاقی در آنجا هیچ مانعی برای آزادی نیست؛ و چنان درحضیض ذلت قرار گرفتهاند که مثلاً همجنسبازی در غرب نه تنها مذموم نیست بلکه حتی قانونی هم شده است و حتی افرادی که با این جریان مخالفت میورزند، مورد تهاجم شدید بعضی از جراید و رسانهها قرار میگیرند، یعنی ارزش اخلاقی مطلقاً حد و مرزی برای آزادی معین نمیکند. و اینجاست که آیه شریفه قرآن کریم در حقِّ این دسته از افراد معنا میشود:
«أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »[اعراف، 179]؛ اینان همانند چارپایانند حتى گمراهتر.
اما در اسلام، آزادی، علاوه براینکه دارا ی قیود مادی است مثلا اگر کسی
بر خلاف قانون، منافع کشور و امنیت ملی .... اقدامی کند، آزادیش محدود
میشود. اما در عین حال مرزهای معنوی هم وجود دارد. و آن مرزها ارزشهای
اخلاقی است که کسی حق ندارد، بیحجاب یا بدحجاب و با پوشش نامناسب در
ملأعام ظاهر شود و اشاعه فحشا کند، غیبت کند، دروغ بگوید، تهمت بزند و به
طور کلی اموری که جزء رذائل اخلاقی در دین مقدس اسلام شمرده شده است در
واقع قیود آزادی می باشند. «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ
مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[بقره 229
]؛ اینها حدود خدا است. از آن تجاوز مكنید كه ستمكاران از حدود خدا تجاوز
مىكنند.
این مرز آزادی است. پس آزادی در منطق اسلامی، مرزی از ارزشهای معنوی هم دارد که در غرب نیست.
پینوشت:
[1]. مطهری، مرتضی، فلسفه تاریخ، انتشارات صدرا، 1369، ص 259 ـ 260.
[2]. سخنرانی مقم معظم رهبری در نماز جمعه تهران به تاریخ 1365/10/05
یکی از مقولههای شاخصی که باعث تمایز اساسی بین آزادی مورد قبول اسلام و غرب شمرده میشود، مبنای آزادی است، و تعیین کننده این امر، نوع نگرش ما به جهان میباشد.
الف: توحید و خدا محوری: بر اساس این دیدگاه حقتعالی مالکیت مطلقه نسبت به همه چیز از جمله انسان، دارد و انسان عبد او و همه چیزش متعلق به خداست. در این نوع نگرش صاحب حق، باریتعالی میباشد. آن قانون و تكلیفی مورد قبول است كه از حقتعالی صادر شده باشد، حاكمیت و مالکیت از آن خداست و هیچ قدرتی جز او حق حكومت مطلقه بر انسانها را ندارد و اوست كه میتواند این امور را در اختیار انسان قرار دهد یا بازپس گیرد که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» [آل عمران، 26]؛ بگو (اى پیامبر) بارالها اى خداى ملك هستى، به هر كس بخواهى ملك و سلطنت میدهى و از هر كس بخواهى میگیرى و به هر كس بخواهى عزت و اقتدار میبخشى و هر كه را بخواهى خوار میكنى، خدایا هر خیر و نیكویى بدست تو است و تو بر هر چیزى توانایى.
«در حقیقت مالک اصلی خداست /این امانت چند روزی نزد ماست»
انسان در این دیدگاه بنده و عبد خداست، از شیطان درون و برون آزاد است. و دیگر بنده شهوات و هواهای نفسانی خود نیست. محور و معیار تمام اعمال او خداست و هر چه را او پسندید، میخواهد و هر چه را او نپسندید و منع كرد، نمیخواهد.
«یکی وصل و یکی هجران پسندد/ یکی درد و یکی درمان پسندد»
«من از درمان و دردو وصل و هجران/ پسندم آنچه را جانان پسندد»[1]
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[النحل، 36]؛ به میان هر ملتى پیامبرى مبعوث كردیم، كه خدا را بپرستید و از بت دورى جویی.
یعنی انسانی كه عبد خدا شد و او را صاحب حق دانست، دیگر از فرعونهای درون و برون که همان شیطان و نفس اماره میباشند آزاد است و تسلیم آنها نمی گردد. و در واقع نتیجه این عبودیت در درگاه الهی حریت و آزادی در جهت روحی و تکامل و ترقی در بعد معنوی میباشد.
ب: انسان محوری[اومانیسم]: یکی از مکاتب غربی که بر اساس این نوع جهان بینی، آزادی هم تفسیر میشود، مکتب اومانیسم است. که مطابق این دیدگاه، انسان مدار و محور قرار میگیرد و هیچ امر دینی یا اخلاقی نمیتواند بر انسان و امیال و هواهای نفسانی او حاکم باشد بلکه تصمیم گیرنده اصلی خود انسان است. و او را منحصر در همین بعد جسمانی میدانند و از بعد روحی انسان که حقیقت او را تشکیل میدهد به کلی غافلند. و ملاک ارزش اخلاقی را خوش آمدن و تنفر داشتن او میدانند و دین را امری موهوم، و باطل میدانند:
بنا به گفته کاپلستون نیچه معتقد است: «نیرومندی و آزادی انسان و دلبستگی به آینده او، خدا ناباوری میطلبد. ایمان نشانه ناتوانی، ترس، تباهی، و نگره نفی کننده زندگی است.»[2]
از نظر ژان پل سارتر، انسان آزاد است، و این آزادی او با فرض وجود خدا و اطاعت او سازگار نیست. چنانکه موریس کریستین در کتاب ژان پل سارتر آورده است: «قول به آزادی انسان مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری مساوی خود نیستند، بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیر متعلق و غیر مرتبطند.»[3]
در انسان شناسی غربی، جوهره و ماهیت انسان، استعدادها و غرایز دنیوی اوست. این ماهیت، خواستههای بسیاری را در پی میآورد که نه تنها طرد برخی از آنها ضرورت ندارد و نباید از آن پرهیز کرد، بلکه پذیرفتن هر میل در جای خود و ارضای آن قابل بررسی است. حتی عقلانیت و تجربه دو ابزار، برای رسیدن به خواستهها و امیال به شمار میروند. نتیجه این روند، آزادی مطلق و غریزه محوری است. بر اساس تعریف الحادی، آزادی حق انسان میباشد و آدمی در نوع پوشاک، خوراک، مسکن، عقیده، رفتار و همه جنبههای زندگی آزاد است. اعتقاد به اومانیسم و قرار دادن انسان به جای خدا، مساوی با آزادی مطلق، طرد قدرتی مافوق و نیز مساوی با نفی قوانین مقدس و الزام آور است.تنها مانع، عدم مزاحمت با حقوق دیگران است؛ از این رو در برخی قوانین غربی آمده است که فقط مزاحم حقوق دیگران مباش، سپس هر چه میخواهی بکن، اما آیا این توجیه مشکل آزادی رفتار بیحد و مرز را حل میکند؟
این سخن به کلی فاقد روح انسانی و امر کردن به تناقضی آشکار میباشد، زیرا مانند این است که گفته شود آتش باش، ولی مسوزان؛ طوفان باش، ولی تخریب نکن؛ چون وقتی خواهش آدمی رها شود، اولاً از کنترل خارج میگردد، ثانیاً، جلوگیری از خواهش را ضایع شدن حق خود تلقی میکند.[4]
کسی که تنها به خود اصالت میدهد و حاضر است درباره خود هر کاری، از میگساری تا خودکشی را انجام دهد، نمیتوان او را ملزم به پذیرش حق دیگران کرد، او خود را از هر قانونی رها میداند و محال است برای انسانهای دیگر حق حیات و حق کرامت و حق آزادی قائل شود. چنین فردی اصولا مفهوم حق، حکم، آزادی، را در نمییابد، چه رسد به اینکه آنها را مراعات کند.
در حقیقت، این اشخاص فاسد، تجسمی از تزاحم و تعدی و خیانت و جنایت بالقوهای هستند که کمترین انگیزه، برای به فعلیت رسیدن پلیدیهای آنان کفایت میکند.[5]
بر طبق این دیدگاه انسان عبد هوای نفس و امیال خود است. «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ»[فرقان،43]؛ آیا اطلاع یافتى از كسى كه هوسش را معبود خود گرفت.
«مادر بتها بت نفس شماست /زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست.»[6]
در این دیدگاه انسان از قید خدا و دین آزاد است؛ اما بنده طاغوت درون است و هوای نفس خود را جانشین خدا كرده است هوای نفس و میل او معیار پذیرش و ردّ امور است.
بنابراین همه عبد هستند، یا عبد خدا یا عبد هواها و امیال نفسانی، و همه آزادند یا از قید خود یا از قید خدا.
روشن است كه در دیدگاه خدا محوری، با توجه به اینکه حقتعالی خالق ماست و نسبت به هرکسی از زوایای وجودی و نیازهای درونی ما آگاهتر است، با عمل کردن به دستورات او از جهت جسمانی و روحانی رشد و تکامل میکنیم. ولی در دیدگاه اومانیستی، که اصالت را به انسان داده و انسان محوری را جایگزین خدا محوری کردهاند، آزادی ظاهری که به جسم میدهند عین اسارت روح انسان و منع او از ترقی و تکامل در بعد معنوی میباشد .
پینوشت:
[1].بابا طاهر
[2].ر.ک. کاپلستون، تاریخ فلسفهاز فیشر تا نیچه، ج7
[3].موریس کریستین، ژان پل سارتر، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص66
[4].محمد تقی جعفری، کیهان اندیشه، ش81، ص71
[5].همان، ص389
[6].مولوی
در این که آیا اخلاق، آزادى انسان را محدود مىکند و این محدودیّت به
سود یا زیان اوست؟ بحثهاى زیادى شده است، که به اعتقاد ما بسیارى از این
بحثها ناشى از تفسیرهاى نادرستى است که براى معنى آزادى شده و مىشود،از
جمله:
1: گاه گفته مىشود: اخلاق از آن نظر که انسان را محدود مىکند مانع پرورش استعدادها است!
2:
و گاه گفته مىشود: اخلاق غرائز را سرکوب مىنماید تا سعادت واقعى فرد
محقّق گردد، در حالى که اگر این غرائز لازم نبود، خدا آن را خلق نمىکرد!
3:
و گاه مىگویند: برنامههاى اخلاقى با فلسفه «اصالةاللّذّة» مخالف است و
مىدانیم هدف آفرینش همان «لذّت» است که انسان باید به آن برسد!
4: و
گاهی گفته مىشود: اساساً بشر آزاد نیست و همیشه تحت عوامل جبرى گوناگونى
قرار دارد؛ بنابراین، نوبتى به توصیههاى اخلاقى نمىرسد!
5: و بالاخره گاه مىگویند: بناى اخلاق دینى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس یا طمع است، و این ها جنبه ضدّ اخلاقى دارد!
این
سخنان ضدّ و نقیض،از یک سو نشان مىدهد که ارزیابى صحیحى درباره اصل مفهوم
آزادى نشده و از سوى دیگر، اخلاق دینى بویژه اخلاق اسلامى و پشتوانههاى
آن بخوبى مورد دقّت قرار نگرفته است.
به همین دلیل، باید آزادی را معنا کنیم
چرا
انسان آزادى را با تمام وجودش مىطلبد؟ و چرا انسان باید آزاد باشد؟
اساساً آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در یک کلمه «فلسفه آزادى
چیست»؟
پاسخ همه این سؤالات بطور خلاصه این است که:در درون وجود
انسان،استعدادها و شایستگی ها و نیروهاى بالقوّه اى نهفته شده که بدون
آزادى هرگز شکوفا نمى شود،به همان دلیل که انسان خواهان شکوفایى استعدادها
و تکامل است خواهان آزادى که وسیله نیل به آن است مىباشد.
ولى آیا این آزادى که باعث شکوفایى استعدادهاى خلّاق است آزادى بىقید و شرط است یا آزادى هدایت شده و توأم با برنامه ریزى؟
این مطلب را با ذکر یکى دو مثال مىتوان توضیح داد:
باغبانى
را فرض کنید که براى پرورش انواع گلها و میوهها دامن همّت به کمر زده
است، بذر افشانده، نهال غرس کرده و درختان را به موقع آبیارى مىکند،
بدیهى است اگر این درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و
دانههاى باران استفاده نکند و یا ریشههاى آن در اعماق خاک آزادانه
پیشرفت ننماید و با سنگ و موانع دیگر رو به رو شود هرگز نه گلى نصیب باغبان
مىشود و نه میوهاى؛ بنابراین، آزادى ریشهها و ساقهها و شاخ و برگ ها
براى شکوفا شدن استعدادهای شان ضرورى است.
امّا گاه ممکن است این درخت
شاخههاى اضافى نامناسبى پیدا کند، و یا از مسیر رشد واقعى منحرف و کج و
معوج شود، باغبان قیچى باغبانى را به دست مىگیرد و بدون هیچ ملاحظه و
ترحّمى شاخههاى اضافى را که تنها فایدهاش گرفتن نیروى درخت و تضعیف آن
است قطع مىکند. هیچ کس نمىتواند به این باغبان اعتراض کند که چرا درخت
را آزاد نگذاردى که هرگونه مىخواهد شاخ و برگ بیاورد.
و نیز درخت کج و
معوج را با چوب صاف و مستقیم محکم مىبندد تا صاف شود و هیچ آدم عاقلى
نمىتواند به او ایراد بگیرد چرا درخت را در بند کردى و جلو او را گرفتى؛
زیرا او در جواب مىگوید: درخت را باید آزاد گذاشت تا میوههاى شیرین
گلهاى زیبا دهد، نه آزادى در طریق انحراف و به هدر دادن نیروها!
در
مورد انسان نیز همین طور است، او داراى استعدادهاى فوقالعاده مهمّى است
که اگر درست رهبرى شود، به بالاترین درجات تکامل مادّى و معنوى مىرسد،او
آزاد است از استعدادهاى خلّاقش در این راه استفاده کند، ولى آزاد نیست که
آنها را به هدر دهد، و در مسیرهاى کج و معوج نابود کند.
آنها که آزادى
را به معنى عامّى که شامل هرگونه بىبندوبارى مىشود تفسیر کرده اند،در
حقیقت معنى آزادى را نفهمیده اند، آزادى یعنى آزاد بودن در به کارگیرى
نیروها در مسیرهایى که انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادّى یا معنوى)
مىرساند.
در مثالى دیگر، آزاد بودن عبور از جادّههاى کوچک و بزرگ براى رسیدن به
مقصدهاى معلوم، هرگز مفهومش هرج و مرج در رانندگى و بى اعتنایى به تمام
مقرّرات آن نیست.
هیچ آدم عاقلى نمىگوید مقیّد بودن رانندگان به رعایت
این مقرّرات مانند توقّف پشت چراغ قرمز، رعایت جادّههاى یک طرفه، عبور از
دست راست و مانند اینها، مخالف آزادى رانندگى است، و موجب محدودیّت
رانندگان است، همه به چنین سخنى مىخندند و مىگویند آزادى باید در
چارچوب مقرّراتى باشد که انسان را به مقصد برساند نه این که باعث اتلاف
اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
اساساً بسیارى از این آزادیهاى کاذب، نوعى اسارت قطعى است.
جوانى
که از آزادى خود سوء استفاده کرده و گرفتار موادّ مخدر و اعتیادهاى کشنده
دیگر شده است، در واقع اسیر است و با اعمالش حکم اسارت خود را امضا
مىکند.
از تحلیل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزادیهاى کاذب
یا به تعبیر صحیح تر اسارتهایى تحت نام آزادى، شناخته مىشود؛ و جلو سوءِ
استفاده از این مفهوم مقدّس را مىتوان گرفت؛ و هیچ گاه کسى نمىتواند به
بهانه این که اخلاق، انسان را محدود میکند،ارزش هاى اخلاقى را زیر سؤال
ببرد.
همچنین پاسخ کسانى که مىگویند اخلاق غرائز را سرکوب مىکند، در
حالى که اگر این غرائز لازم نبود خدا آن را خلق نمىکرد، روشن مىشود.
غرائز
آدمى همچون دانههاى حیات بخش باران است که از آسمان نازل مىشود، بى شک
اگر لازم و مفید نبود خدا آن را از آسمان نازل نمىکرد، ولى این به آن
مفهوم نیست که ما اجازه دهیم قطرههاى باران دست به دست هم دهند و سیلابى
ویران گر به وجود آورند، بلکه عقل و درایت مىگوید باید سدّى در مقابل آن
کشید و دریچهها و کانالها و نهرهایى به وجود آورد و این موهبت الهى را
طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدایت کرد غرائز آدمى نیز مانند این
دانه هاى حیاتبخش باران است که اگر تحت برنامه و کنترل در مسیرهاى سازنده
درنیاید مبدّل به سیلابى ویران گر مىشود که همه چیز انسان را بر باد خواهد
داد.
از آن چه در بالا آمد مىتوان این نتیجه را به روشنى گرفت که
اخلاق نه انسان را محدود مىکند و نه مانع پرورش انسانها است و نه غرائز
خداداد را سرکوب مىنماید، بلکه کار اخلاق بهره گیرى از آزادى انسان در
مسیر سعادت و رهبرى غرائز براى رسیدن به کمال مطلوب است.
منبع
اخلاق در قرآن،تالیف آیت الله مکارم شیرازی ج 1،ص:94
آزادى به معنى بیقید و بند بودن نسبت به قاعده و قانون و ضابطه نیست. ممكن است در نگاه غرب چنین مفهومى از آزادى ارائه شود، اما در بینش الهى این نوع آزادى عین اسارت و محبوس ماندن در زندان نفس اماره است، بلکه آزادى در رابطه با قرب حق كه همان كمال حقیقى انسان است، معنا پیدا میکند و آزادى حقیقى به معناى رها بودن از هر قید و بندى است كه مانع عروج انسان در رسیدن به این مهم میباشد.
واضح است هر چیزی دارای حدی است. و ما آزادی مطلق نداریم، آیا انسان آزاد است که در نیمه شب با سر و صدای خود همسایهها را بیدار نماید؟ یا بگوید من آزادم و از هر سمت و سو كه بخواهم رانندگی میكنم و در سرعت و پارك و دور زدن صد درصد آزادانه و دلخواه عمل میكنم، به راستی اگر فقط در همین یك زمینه به افراد یك شهر آزادی مطلق داده شود چه اتّفاقی خواهد افتاد؟ آزادیای ارزشمند است که موجب ضرر و سلب آسایش دیگران نشود.
یکی از مسائلی که رعایت حدود آن باعث قرب و نزدیکی به حقتعالی میشود مساله حجاب میباشد. چون این امر در مسیر عبودیت و اطاعت حقتعالی است.
در حالیکه آزادى زن در بینش و نگرش محافل غربی، یعنى این كه به هر شكل بتواند لباس پوشد، یا با هركس بتواند رابطه برقرار كند، و حجاب داشتن زن را موجب سلب حق آزادی او میدانند و آن را نوعی توهین به حیثیت انسانی زن به شمار میآورند.
ولى این معنا از آزادى با شأن زن سازگار نیست. ارزش وجودی زن اقتضا میكند كه در خارج از منزل و در برابر بیگانگان، رعایت پارهای از مسائل را بکند، یعنی در نحوه برخورد و پوشش خود روشی را در پیش بگیرد كه باعث تحریك و تهییج دیگران و برهم زدن آرامش آنها نشود و این منافی حیثیت انسانی و اصل آزادی فرد نیست.
«در كشورهاى متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیتهایى براى مرد وجود دارد. اگر مردى برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود و یا حتى با پیژامه بیرون آید، پلیس ممانعت كرده به عنوان اینكه این عمل برخلاف حیثیت اجتماع است او را جلب میكند. هنگامى كه مصالح اخلاقى و اجتماعى، افراد اجتماع را ملزم كند كه در معاشرت اسلوب خاصى را رعایت كنند مثلًا با لباس كامل بیرون بیایند، چنین چیزى نه بردگى نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادى و حیثیت انسانى است و نه ظلم و ضد حكم عقل به شمار میرود.
همینطور ممكن است زن یك طرز لباس بپوشد یا راه برود كه اطوار و افعالش حرف بزند، فریاد بزند كه به دنبال من بیا، سر بسر من بگذار، متلك بگو، در مقابل من زانو بزن، اظهار عشق و پرستش كن.
آیا حیثیت زن ایجاب میكند كه اینچنین باشد؟ آیا اگر ساده و آرام بیاید و برود، حواس پرت كن نباشد و نگاههاى شهوت آلود مردان را به سوى خود جلب نكند، برخلاف حیثیت زن یا برخلاف حیثیت مرد یا برخلاف مصالح اجتماع یا برخلاف اصل آزادى فرد است؟.
آرى اگر كسى بگوید زن را باید در خانه حبس و در را به رویش قفل كرد و به هیچ وجه اجازه بیرون رفتن از خانه به او نداد، البته این با آزادى طبیعى و حیثیت انسانى و حقوق خدادادى زن منافات دارد. چنین چیزى در حجابهاى غیراسلام بوده است ولى در اسلام نبوده و نیست.»[1]
بنابراین با توجه به اینکه زنان باید در جامعه حضور داشته باشند، رعایت حجاب، آنها را از تلاش در صحنههای کار و فعالیت باز نمیدارد، و مانع آزادی او نیست، زیرا حجاب به معنی پرده نشینی نیست بلکه به معنی پوشش معقول است.
«زن میتواند با پوشش کامل اسلامی به تلاش برای زندگی بهتر بپردازد، زیرا مردان بوالهوس اطمینان دارند که اینها طعمه و ملعبه نمیشوند، بنابراین کمتر مزاحمتی برای آنان ایجاد میکنند، اما زنان بیحجاب آزادی کمتری دارند، زیرا در معرض دید مردان هستند و چشمهای هرزه را به سوی خود میکشانند، هوسها را تحریک میکنند و در نتیجه مورد طمع گرگان شهوت واقع میشوند»[2]
پینوشت:
[1].مجموعه آثار شهید مطهری، ج19، ص447
[2].دکتر بهشتی، حجاب و آزادی، ص57
[